کیخسرو آمیختگیهایی با کوروش بزرگ دارد، داراب آمیختگیهایی با داریوش بزرگ و داریوش دوم دارد. بهمن اردشیر شبیه به اردشیر یکم و اردشیر دوم است و دارا آمیختگی با داریوش سوم دارد. جالب آنکه نام برخی از این پادشاهان در اوستا نیامده است ولی در شاهنامه بخشی از پادشاهان کیانی هستند؛ این موضوع آمیختگی کیانیان با هخامنشیان را آشکار میسازد.
درباره بنمایههای تاریخی شاهنامه، پژوهشهای فراوانی صورت گرفته است. باید پذیرفت بسیاری از داستانهای شاهنامه حاصل آمیختگی تاریخ و اساطیر است که به مرور زمان به وجود آمدهاند. البته بخشهای زیادی از شاهنامه درباره پادشاهان ساسانی است ولی داستانهایی که جنبه افسانهای دارند، درباره این سلسله تاریخی هم دیده میشود.
اما درباره هخامنشیان در شاهنامه همواره پرسشهایی مطرح بوده است که چرا مانند ساسانیان، نام پادشاهان هخامنشی در شاهنامه نیامده است؟! در پاسخ باید گفت داستانهای شبیه به هخامنشیان به ویژه در قالب داستانهای کیانیان در شاهنامه دیده میشوند. در واقع میتوان گفت کیانیان در شاهنامه آمیختگیهایی با هخامنشیان دارند.
نامها و داستانهای مشابه
درباره چند پادشاه کیانی این آمیختگیها قابل ردیابی است:
داراب: آمیختگیهایی با داریوش بزرگ و داریوش دوم دارد.
بهمن اردشیر: آمیختگیهایی با اردشیر یکم و اردشیر دوم دارد (2).
دارا: آمیختگی با داریوش سوم دارد.
جالب آنکه نام برخی از این پادشاهان در اوستا نیامده است ولی در شاهنامه بخشی از پادشاهان کیانی هستند؛ این موضوع آمیختگی کیانیان با هخامنشیان را آشکار میسازد.
آمیختگی کیانیان و هخامنشیان قطعا پدیده پسا اسلامی نیست چرا که اسناد معتبری وجود دارند که نشان میدهند، این پادشاهان در دوران ساسانیان هم شناخته شده بودند. در یک سند مهم از متون پارسی میانه به پادشاهی کیانی با نام اردشیر که بهمن اسفندیاران خوانده میشد، پیش از اردشیر بابکان اشاره میشود:
پادشاهی از اردشیر کیانی که بهمن اسفندیاران خوانده شود، که دیو را از مردمان جدا کند و همه جهان را بپیراید و دین را رو کند (ن.ک: دریایی، ۱۳۹۰: صص ۱۲۵-۱۲۷).
لازم به ذکر است که این آمیختگی درباره اشکانیان هم قابل بررسی است. با آنکه در شاهنامه به صورت مستقیم اشاره کوتاهی به پادشاهان اشکانی شده است ولی گویا یاد و خاطره آنها محدود به این اشاره کوتاه نیست. به طوری که عده زیادی از پهلوانان مانند قارن، گودرز، گیو، بیژن، زراسب، پلاشان و… یادآور ملوک الطوایف پارتها میباشند.
شاهنامه ابتدا با پادشاهان پیشدادی شروع میشود (3) و سپس داستان پادشاهان کیانی نقل میشود. نمیتوان به طور کامل مادها و هخامنشیان را از هم جدا دانست چرا که کوروش بزرگ (بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی) مادرش شاهدخت ماد بوده است و در ادامه پادشاهان ماد بر روی کار میآید.
برخی از ایرانشناسان مانند هرتل و هرتسفلد از موضوع یکی بودن برخی از پادشاهان کیانی و هخامنشی سخن گفتهاند. اما آرتور کریستنسن، فرضهایی را درباره وجود یک حکومت در نواحی شرق ایران، مطرح کرده که پیشوند «کَوی» در نام بسیاری از پادشاهان این حکومت به چشم میخورده است. کریستنسن با مدنظر قرار دادن بخشهایی از اوستا از جمله یشتها و دیگر شواهد، دوره سلطنتی مشرق ایران را مقدم بر هخامنشیان میداند (ن.ک: کریستنسن، ۱۳۸۱: صص ۴۹-۵۳).
اما درباره وجود تاریخی چنین سلسلهای هنوز آثار باستانی یافت نشده است و آثار کنونی وجود چنین پادشاهی قبل از هخامنشیان را تأیید نمیکند. ممکن است با یافتههای بیشتر اطلاعاتی از این فرمانروایان به دست آید و شاید آنها رؤسای قبایل بودند.
اما به هر حال هیچ بعید نیست که این کَویها بنمایه داستانی و افسانهای داشته باشند همانطور که بعدها هم با سنت داستان سرایی در ایران به صورت آشکار مواجه میشویم.
در هر صورت چه این کَویها بنمایه داستانی داشته باشند و چه جنبههای تاریخی، آمیختگیهای فراوانی با مادها و هخامنشیان داشتهاند.
کیانیان شاهنامه حاصل آمیختگی شخصیتهای اوستایی با مادها و هخامنشیان هستند.
نام و یاد شخصیتهای اوستایی رفته رفته با خاطرات مادها و هخامنشیان آمیخته شد به طوری که خاطرات مادها و هخامنشیان، حتی کیانیان شاهنامه بیشتر شبیه به مادها و هخامنشیان شدند تا جایی که پادشاهانی شبیه به هخامنشیان که حتی نام آنها در اوستا نبود به عنوان پادشاهان کیانی شناخته شدند.
کیانیان شاهنامه یک قلمروی بزرگ را در اختیار دارند و رفتار آنها شباهتهای ویژه ای به هخامنشیان داردو تشکیلات فرامانروایی کیانیان در شاهنامه یادآور تشکیلات هخامنشی است.
جلال خالقی مطلق: «کیخسرو» شاهنامه همان «کورش بزرگ» است
دکتر جلال خالقی مطلق یکی از برترین شاهنامه پژوهان جهان است که تصحیح او از شاهنامه در نزد اکثر اهالی دانش و فرهنگ به عنوان معتبرترین تصحیح شناخته میشود. او سالیان سال بر روی تصحیح شاهنامه وقت گذاشت و نسخ فراوانی را مورد بررسی قرار داد.
از مقالات ارزنده خالقی مطلق میتوان به مقالات جالبی اشاره کرد که شباهتهای مادها و هخامنشیان را به پیشدادیان و کیانیان در شاهنامه مورد بررسی قرار داده است.
هنگامی که در یکی از نشستها درباره نبودن نام سلسله بزرگ هخامنشیان در شاهنامه از دکتر خالقی مطلق پرسش کردند او در پاسخ گفت:
به باور من این دیدگاه [که از هخامنشیان در شاهنامه یاد نشده] درست نیست. ...
تشکیلات فرامانروایی در شاهنامه همان تشکیلات هخامنشی است. به باور من در سنت تاریخنگاریِ ما، نام پیشدادیان و کیانیان به جای مادها و هخامنشیان آمده است و این دو نام جانشین تاریخنویسی ما شده است. البته چون تاریخ با افسانه در هم آمیخته بسیاری چیزها را نمیتوانیم ثابت کنیم.
وقتی در شاهنامه بهرام چوبین با خسرو پرویز با هم مشاجره میکنند و هر کدام به نسل کیانِ خود افتخار میکنند در واقع به هخامنشیان افتخار میکنند ولی چون تاریخ در شاهنامه، گونه اسطورهای تاریخ است، به طور مستقیم اشارهای به این موضوع نمیشود…
آنجا که به بهمن اردشیر میرسیم، کم کم، نامها مشخص میشود و متوجه میشویم که با سلسله هخامنشیان سر و کار داریم. من در اینباره مقالهای دارم که در پیوند با کیخسرو و کورش است. به باور من کیخسرو درواقع همان کورش و چهره افسانهای کورش بزرگ است (امرداد، ١۳۹۵)
دلایل گوناگونی برای بوجود آمدن این آمیختگی در شاهنامه وجود داشته است، از جمله شباهتهای نام و رفتار، داستانهایی که سینه به سینه انتقال پیدا میکردند و… . اما باید پذیرفت شاهنامه تحت تاثیر بسیاری از آمیختگیهایی بوده که از قبل رخ داده است. در منابع دیگر مانند تاریخ طبری، آثارالباقیه ابوریحان بیرونی و… هم چنین آمیختگیهایی دیده میشود.
دلیل اصلی را باید در یورش و سلطه بیگانگان در ایران جستجو کرد و به نظر میرسد در آن دورهها بسیاری از منابع تاریخی ایرانیان نابود شدند. این نابودیها فقط در هنگام یورش نبوده است بلکه دوران سلطه آنها تاثیرات قابل توجهی گذاشته است.
دادهها و منابعی که از زمان فرمانروایی سلوکیان و عصر هلنگرایی (یونانیگرایی) سخن میگویند، آشکار میسازند که در این دوره رویکرد مثبتی به پادشاهان هخامنشی وجود نداشته و نابودیهای فراوانی رخ داده است.
این موضوع آن قدر ملموس است که دیگر کتیبههایی به خط میخی که در دوره هخامنشیان در پارسه و بابل رواج داشت را نمیبینیم. در حد چند کتیبه آن هم در بابل دیده میشود و گویا خط میخی پارسی باستان به کلی فراموش شده بود. این نشان میدهد که تا چه میزان انزوای کاتبان و دانشمندانی که پیش از آن وجود داشتند رخ داده است. پس از آن تا مدتها کتیبههایی به خط یونانی یافت شده است و خیلی اندک کتیبهها به خطهای دیگر هستند.
همچنین در حمله اعراب به ایران و سلطه خلفا، نابودیهای فراوانی رخ داد. البته نابودی علم و دانش و از بین رفتن کتابها موضوعی نبوده است که صرفا در وقت حمله سپاهیان خلفا رخ داده باشد بلکه این موضوع طی دههها در دوران سلطه خلفا بر ایران رخ داده است. دلیل نابودی گسترده دانش و کتب ایرانی، دوران سلطه طولانی خلفا و فرمانرویان متعصب در ایران بود؛ نه صرفا نابودیها در هنگام یورش سپاهیان خلفا به ایران.
پس از این رویدادها، چه در دوران باستان و چه در دوران پس از اسلام اگر ایرانیان میخواستند درباره گذشته پژوهش کنند با کمبود منابع ایرانی مواجه بودند. بسیاری از آثار گذشته، در دسترس ایرانیان نبودند و ایرانیان از محتوای کتیبههای باقی مانده آگاهی نداشتند.
بنابراین در یک سیر تاریخی از همان دوران باستان، آمیختگی میان «خاطراتی که در حافظه جمعی از دوران هخامنشیان باقی بود» با «روایات دینی» و حتی «منابع دیگر اقوام» و… به وجود آمد.
به نظر میرسد ساسانیان در این موضوع از میراث اشکانیان بهره بردند. در دوران اشکانیان، سنت خنیاگری فراگیر بوده است و همین باعث میشد داستانهای اساطیری و حماسی فراگیر شود. در ایران باستان گوسانها بسیار مشهور بودند. گوسانها هنرمندانی بودند که در کویها و برزنها با زبان شعر و موسیقی داستانهای پادشاهان و احتمالا پهلوانان را نقل میکردند. در قطعهای از آثار مانوی پارتی میخوانیم:
همچون گوسانی که هنر شهریاران و کَیهای پیشین را بیان میدارد… (تفضلی، ١٣٨۹: ص ۷۶).
از این گفته چنین بر میآید که گوسانها حافظ داستانهای حماسی ایران بودهاند و آنها را به ساسانیان منتقل کردهاند. همین داستانها بعدها بخشی از منابع خداینامه پهلوی را تشکیل داده و نهایتاً در شاهنامه منعکس شدهاند (همان).
بی اعتمادی ایرانیان به منابع دیگر ملل
شواهد نشان میدهند ایرانیان باستان به منابع یونانی، رومی و حتی یهودی اعتماد کامل نداشتند، چرا که غرضورزی و افسانهسرایی در بسیاری از روایات آنها آشکار بود.
وقتی شاهنشاهیهای ایرانی قدرت گرفتند و به دنبال پژوهش درباره گذشته باستانی بودند، طبیعی بوده که اعتماد کاملی به منابع بیگانگان نداشتند و از داستانهای آمیخته شده ایرانی تاثیر پذیرفتند. بعدها همان روایات آمیخته شده معیار قرار گرفتند.
البته این بدان معنا نیست که هیچ توجهی به منابع دیگر اقوام نداشتند. چنین مینماید که وقتی به کوروش (کوروس یا کیروس) در منابع یونانی و رومی میرسیدند به دلیل شباهت نام و داستانها، به این نتیجه میرسیدند که این همان کَویهئوسروه یا کیخسرو است و اتفاقا همین موضوع باعث آمیختگی بیشتر میشد؛ این شباهت نه از ریشهیابی بلکه صرفا از نظر آوایی مورد توجه قرار دارد.
برخی فرضیههایی مطرح میکنند که ساسانیان با مقاصد سیاسی و مذهبی هخامنشیان را کمرنگ کردند تا خود را به پادشاهان کیانی که در اوستا از آنها یاد شده وصل کنند. آنها ادعا میکنند که قطعا منابع یونانی و رومی در دسترس آنها بوده است و در نتیجه میتوانستند با روایات یونانی و رومی آشنا باشند.
این در حالی است که حتی پژوهشگران ایرانی پس از اسلام هم اعتماد چندانی به منابع تاریخی یونانی و رومی درباره تاریخ ایران نکردند! در صورتی که میدانیم دسترسی به منابع یونانی و رومی داشتند و آشکار است از نوشتههای دانشمندان یونانی در حوزههایی مانند فلسفه و… بهره میبردند، ولی سوال آنجاست که نظر آنها درباره روایات مورخان یونانی مانند هرودوت و کتزیاس و حتی مورخان رومی چه بوده است؟! شواهد نشان میدهند به نوشتههای آنها کمتر پرداخته شده است.
بنابراین افسانهسرایی و غرضورزی مورخان یونانی و رومی باعث میشد که اعتماد به نوشتههای آنها دشوار شود. منابع معتبری وجود ندارد که مقاصد سیاسی و مذهبی ساسانیان برای حذف تاریخ هخامنشیان را نشان دهد. این در حالی است که بر اساس منابع بسیار معتبر، ساسانیان آثار هخامنشیان را ستایش میکردند.
شوربختانه باید گفت اگر در دوران اشکانیان و ساسانیان تلاشهایی برای آگاهی از گذشتههای دور انجام گرفته بود و دستاوردهایی داشت، به دلیل یورش و سلطه خلفا، بسیاری از آن دستاوردها هم نابود شدند؛ احتمالا پس از اسلام آمیختگی روایات بسیار بیشتر از قبل هم شده بود.
۲- گویا بهمن اردشیر در برخی از منابع پس از اسلام با داستانهایی که گزنفون درباره سیاکسار (هووخشتره دوم) نوشته است هم آمیختگی هایی دارد به طوری که کوروش سردار بهمن اردشیر خوانده شده است. احتمالا پیوند کوروش و بهمن، ریشه در روایات آمیخته شده با کوروش یکم (پدربزرگ کوروش بزرگ) دارد. در این روایات بهمن اردشیر جای هووخشتره (پادشاه ماد) را گرفته و کورش سردار بهمن اردشیر، یادآور کوروش یکم میباشد (ن.ک: بررسی پیوند کوروش و بهمن در منابع پس از اسلام).
۳- پادشاهانی مانند کیومرث، هوشنگ، جمشید و فریدون از پادشاهان پیشدادی بودند. چنین مینماید که زمان پیشدادیان با دورههای پیش از تاریخ فلات ایران هماهنگی دارد، به طوری که آنها صرفا یادگاری از یک شخص ویژه نیستند بلکه نماد یک دوره تاریخی میباشند به طوری که مدت فرمانروایی برخی از آنها بسیار زیاد (نزدیک به هزار سال) است. اگر هم شخصیتهایی مانند هوشنگ و جمشید وجود داشتند، رفته رفته ذهنیت جمعی، با نمادسازی، یک دوران را در قالب نام آنها جای داد. به عبارتی دیگر، رفته رفته این دورهها تبدیل به اسطوره شدند و خاطرات دورههای پیش از تاریخ با خاطرات دوران شاهنشاهیهای بزرگ آمیخته شد و داستانهای اسطورهای بوجود آمدند.